شايد چون پسر روزنامه فروش و خالد خودشون رو درگير شلوغي نكردن و نخواستن به همه كار برسن تنها خواستن يه كار رو مردونه تا آخرش برن البته تو() اين آخرش مي تونه وسطشم باشه اگه جاده رو ديده باشي و سر پيچ جاده وانيسي يااصلا از دور به پيچ جاده نگاه نكرده باشي
نميدونم از كجا شروع كنم؟
اما لذت بردم و البته نگران كارهاي نكرده...
در گردش گيتي
رسد روزي
به پايان هر غمي
دست نگار ما
داغ دل را
گذارد مرهمي
زيبا مثل هميشه