در برابر اين جوابيه سر تعظيم فرود مي اورم ، هرچند قبلا برايم توضيح دادي كه وطن همون جايي كه توش ايمان ،عشق ، آزادي و دلخوشي باشه .(و البته من هم قبول كردم) اما فكر مي كنم انسانهايي كه تو ، دو وطن دارند ، وطني كه رنجشان مي دهد ، دلشان را مي سوزاند ، غصه دارشان مي كند ، و دلتان هر روز با خراب تر شدن آن بيشتر مي شكند ، و وطني ديگر كه معناي واقعي وطن رو داره هرچند كه نه زادگاهتان آنجا بوده و نه هم زبانتان است ، مثل مادري كه دو كودك دارد و عاشق هر دو ...
اما براي من كه تنها تجربه زيست در زادگاهم رو دارم ، و نه آزادي رو تجربه كردم و دلخوشي رو، وطن همونيه كه هر روز نگرانش مي شيم ، رنجشو مي كشيم و غصه اش را مي خوريم .
شايد وقتي ديگر ، من هم دو كودك داشته باشم كه عاشق هر دو باشم ، هرچند كه يكي تنها فقط رنجم دهد و ديگري مايه ي دلخوشي ام ياشد ، اما هر دو را دوست خواهم داشت.مگر مادر مي تواند بين كودكشانش فرق بگذارد ؟