سلام
سفر بخير
ايندفعه ما زودي اومديم شما بروز نكردين
اصلا نمي دونم چي مي تونم بگم !
متاسفم . نمي دونم چرا . شايد بخاطر ثانيه هاي سياه شما و شماها! شايد براي وجود همه ي بدي ها و شايد براي خودم و مانند خودم.
اما...
.
دل قوي دار سحر نزديك است.
سلام، حالا واقعا اون حرف اونقدر بود كه يكسال حبس بكشي البته به تجربه اش ميارزيد تا بيشتر بشناسيدشون
شرمنده از اون جايي كه من با لينك برو بچ اينجا ميرسم بعضي وقتا دير مي رسم و نمي تونم همه مطالب بروزتونو بخونم
جوابيه: تو درست و غلط بودن اين حرف حرفي نمي زنم چون تجربه ندارم با تجربه بشري هم موافقم اما اينم خوب ميدونم كه اين حرف درستي نيست كه هرچيزي كه به تجربه نيومده باشه رده با اين حساب بايد بگيم علم بشر دوره زماني داره و تو هر دوره در واقعفقط همونايي درسته كه تجربش ممكنه اما يه سوال مگه ميشه علمي بدون پايه ي نظري تصور كرد بد نيست بهش به اين سوالم به جاي يك لطيف به چشم يك نظر نگاه كنيد
بازم مي ام از بلاگتون خوشم مي اد
خير پيش مسافر
رفتم blogspot
مجبور شدم
دلتنگ دفترچه قديمي ام هستم
سلام!
از وبلاگ محمد ابراهيمي به اينجا اومدم.
عجب كولاكيه وبلاگ شما!!!!!
من اصلاً آدم سياسي نيستم. يه مترجم ساده ام. حوصله ي سياسي بازي رو هم ندارم، چرا كه ترجيح مي دم دنيا رو فقط از دريچه ي چشم و ذهن خودم ببينم... اما ...اي ... مي گن گاهي زيادي اجتماعي مي نويسم...
اما اينقدر وبلاگتون برام جذاب بود كه براي اولين بار طي ده سال گذشته غذام سوخت!!!
تحمل غربت حقيقتاً سخته. من كه حتي يه لحظه خودمو نمي تونم جاي شما بذارم. چون من ذاتاً آدم ناسيوناليستي هستم . اگه چند پست قبليم رو بخونين متوجه مي شين.
به هر حال خوشحالم كه وبلاگتون رو پيدا كردم و خوشحالتر هم مي شم اگه به من سر بزنين.
موفق و سلامت باشين.
يا علي
نه به تندي علي ... و نه به آرامش پسر پارسي...
نگراني يكي از روزمرگيهامون شده.... اي كاش بشه دوباره ايران را وطن كرد... اي كاش بشه به جاي چماق... كتاب و قلم دست مردم داد... اي كاش بشه با هم سرود يك پارچگي و آزادي سر داد.. اي كاش ها زياد و راه دشوار و زمان اندك.شايد بشه هنوز هم بشه توي دلهاي مرده جوانهاي يافت... تا بلكه روزي درختي شود... شايدها هم بسيار... مجالي نيست... دريچهاي شايد... و اميدها فراوان.شايد بشه به اون روزنه دل بست...
اما مگر روزنهاي باقيست؟
ديگه دوست ندارم از ايران وطن بسازم. ايران مال همان هفده ميليون. ايران مال همان زني كه همنوع خودش را به خاطر لباسي به سپيدي زندگي به اسارت ميبرد. ايران مال هماني كه واليبال بازي كردن را سنگاندازي در راه اتوبانسازي براي امام زمان ميداند. ايران مال آني كه عقل خود را به حراج گذاشته و از عقل نداشته ديگري پيروي ميكند. ايران مال همان كساني كه دو ميليارد تومان براي ديدن فيلم زنجيركش سابق و فيلمباف فعلي دادند تا به چند تكيه كلام چارواداري بخندند. ايران مال همانهائي كه فراموش كردهاند چه كساني خنده را از لب آنها ربودهاند تا اكنون مجبور به خنديدن به عبارت «مرد بايد چيز داشته باشد» نشوند. ايران مال همانهائي كه چهره زشت و كريه او را در فنجان قهوه ديدند. ايران مال همانهائي كه حيثيت كشورشان را در جهاني به اين بزرگي به باد دادند تا بلكه «او» روسري دختران را جلوتر بكشد. ديگه دوست ندارم از ايران وطن بسازم. ديگه دارم باور ميكنم كه ما اقليتي بيخرد هستيم كه در انگيزاسيون حضرات له ميشويم.
«گيرم كه ميزني .... گيرم كه ميكشي ... با رويش دوباره جوانه چه ميكني؟»