اين شعر رو امروز خوندم ،خيلي خوشم اومد ،گفتم براي تو هم بنويسم،
نه!تمام ايران تهران هم که باشدميداني نيستکه در آن آزادي را دور بزنيمبگير بخوابتا صبح فاصله ي زيادي ست
اگه خوشت نيومد تو ذوقم نزني ها ، چون يه حسي برام داشت اين شعر !
متشكرم و سپاسگزار از كامنت.
اما مگر بين عاشقي و در به دري فرقي هست؟ فقط همين كه دومي ابژه ندارد؟ ..
سلام عزيزم.خوبي؟ماها چرا بايد جاييزندگي كنيم كه اين همه اضطراب دوروبرمون باشه؟
قيمتها،بيكاريها،نرسيدن ها وطلاقها وجنگها و.....
خدا آخر عاقبتمون رو بخير كنه
يك كلام جا ماند ....
آزادي ، رهايي ، دلخوشي بودن در وطن دور ، گوارايت !
اي بابا.... اصلا به حرفهاي اين آقا توجه نكنيد... (منظورم پاراگراف دوم اين پست است). هاهاهاهابعضي آدمها هستند كه توي زندگي باهاشون روبرو ميشيم و احساس ميكنيم به قدري در مقابلشون كوچيكيم كه حاضريم همه زندگي را هم به پاشون بريزيم تا شايد كمي... فقط كمي از تنهايي هايشون كم كنيم و از كمك هايشون استفاده كنيم.. تا شايد خدا هم به دل اونها به ما نگاهي بكنه... ما هم مثل اون راه گم كرده هاييم... تنهاييمون را توي تنهايي هايش پر ميكنيم.. دلتنگي هامون را با دلتنگي هايش... در نتيجه اوني كه از كار و زندگي مي افته ما نيستيم...
ضربان قلب روشه و ساحه نجمه تند شده... دل ما هم همراهشونه... به اميد آرامشي دوباره...
به وطن خوش اومدي..
وطن ادمي جاييست كه دلش اونجا باشد...