• وبلاگ : كلمه هاي بي قرار
  • يادداشت : پس از وداع
  • نظرات : 2 خصوصي ، 12 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    نبينم علي آقاي گل ما دلش گرفته باشه

    تقديم به تو دوست عزيز

    ما بدين ره نه پي حشمت و جاه آمده ايم

    از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم

    دوست خوبم تنها نيستي و ما باهاتيم.

    موفق خواهي شد مطمئنم . بهرام

    سلام عزيزم.خوبي؟دلم خيلي تنگ شده برات.اميدوارم سالم وسرحال باشي.
    + بزرگمهر 

    خوشحالم كه بازهم اينجا مي بينمتون و خوشحالتر كه خودِ واقعي تون رو مي بينم آرامش با خودِ واقعي بودن ارزش ديدن تلخيِ نگاه هاي آشنايان به گذشته رو داره در ضمن مطمئن بودم كه مي آي چون... راستي منم دچاره چنين دغدغه اي مشابه شدم دعا كن بتونم خودمو اول ژيدا كنم بعد خودم باشم

    يا حق

    + rezahra 
    چقدر بي واژه شدم ... گمانم بر آن بود آنگاه که سراغ از نوشتن ميگيرم در ميان انبوه واژه ها غرق ميشوم ... ليک واژه اي نمي يابم ...
    چقدر کلمات از من گريزانند ... نشاني از بابونه ، بهار ، بيکران ، بادبادک ، بوسه ، ... ، با من نيست ... و چقدر دلم تنگ است ...
    دلم تنگ است براي احساس ، صنوبر ، ساده ، سنگ ، ... ، دلم تنگ است براي شيشه ، شب ، شباب ، شور ، ... ، دلم براي همه چيز تنگ است ...

    صبر کن ... واژه اي مرا بخويش ميخواند ... صدايم ميکند ... صدايش برايم آشناست ... انگار صد سال است که ميشناسمش ...
    خداي من " تو " ... " تو " مرا ميخواند ...

    اي " تو " ...
    من هم از " تو " ميگويم ... با " تو " ميگويم ... و براي " تو " ميگويم ...

    بگو که کنارم ميماني ... بگو آمدي براي هميشه ... بگو ..........

    خوش آمديد......

    عيدتون مبارک.

    عيد فطر بر خودت و خوانواده ي پر مهر و محبتت مبارك باشد...

    پسركت را ببوس...

    ميگما... چقدر زود عيد شد... چقدر زود رسيديم به نماز ... حيف و صد حيف از شبها و روزهايي كه ميآيند و به سرعت ميگذرند و ما همچنان در اوهام و دنياي خود غرقيم...

    خواستم فقط عيد را تبريك بگم... دردناك شد باز...

    به هرحال از طرف من به همه ي اعضاي خانواده ات تبريك بگو... اميدوارم هرروزتان عيدگونه باشد... آخر رسول گفت كه اين عيد مبارك است.

    خوش باشيد...

    اين وبلاگ چه ربطي به لبنان يا بيروت داره؟؟؟نكنه شما عربيد؟؟؟اره؟؟؟

    1ـ يكصد روز از تولد دوباره‏ات گذشت. بار قبلي كه متولد شدي 270 روز در مه بودي. شايد 253 روز ديگر براي كنار زدن مه و چشمك زدن به خورشيد فرصتي كافي باشد:

    ز پيدائي خود پنهان بماندي ... چنين پيدا چنين پنهان كجائي؟

    2ـ عريان قدم به گيتي نهادي. لباسي بر تن تو كردند. چه خوش عرياني دوباره. تو را مسئول حفاظت ايمان كردند. دل پاك خوش دار كه هرگز زندان‏بان خوبي براي ايمان ما نبودي:

    گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن ... شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

    3ـ « نازنين: آن كس كه پرستش از برايش پنجره‏اي است كه او باز مي‏كند و نيز مي‏بندد، هنوز به خانه روح خود درنيامده است، كه پهناي پنجره‏هايش از سپيده دمان است تا سپيده دمان » لازم است كه ابتدا عطار دوره‏گردي باشي تا در پي آن به سپيده دمان وصل برسي.

    4ـ قلب تو از ازل براي دشمني با اين ژنده و بافت اطلس نو سرشته شده بود:

    گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ ... يارب! اين قلب‏شناسي ز كه آموخته بود

    5ـ مشكلات ديرپاي زندگي همانيست كه تو را در اين روزها نياز بود. بدون آنها هرگز عرياني را تجربه نمي‏كردي. كنار زدن پرده‏ها، اندك اندك ميسر نيست و عبور از «من» به «او» هرگز سنگر به سنگر نيست. بايد يكباره به دريا فرو روي و نهراسي:

    سعدي اين ره مشكل افتاده است در درياي عشق ... اول آخر در صبوري اندكي پاياب داشت

    6ـ تو خود را بنمايان و به نظاره نشين تا آنگاه تنگ‏نظران و اصحاب اوهام را بيابي:

    در نظر بازي ما بي‏خبران حيرانند ... من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

    7ـ راستي فكر مي‏كردي كه مي‏تواني از اينجا دل بكني؟

    مرا گفتي كه ترك ما بگفتي ... به ترك زندگاني كس بگويد

    8ـ به عنوان آخرين كلام (خود قرينه‏اش را در اين دل‏نوشته بياب):

    دلي كه او بود و همدردم، چنان گم گشت در دلبر ... كه بسياري نظر كردم، دل از دلبر نمي‏دانم

    ---------------------

    «بازگشتت» را جشن مي‏گيرم و در انتظار «بازگشتت» هستم.

    پس از هر مهي؛ روشنايي خورشيد و رنگين كمان زيبا در انتظار هر مه زده ايست... خورشيدي دل را جلا و روح را شفا خواهد داد.

    آنچه برايت سرشته اند... نخواهي توانست تا محوش كني ولو در مه... نوشتن كه از سرشت تو است و يا شايد نوشتن را از تو سرشتند (كه اين بهتر از قبلي است).

    خدا هميشه حضور داشته و دارد... هركس به زلالي دل خود دريافت ميكند آنچه را كه بايد... با نشانه ها و آرامش ها كه همه نشاني از حضور اوست... پس خوشحال باش كه نابينا و ناشنوا نشدي ... و بيناتر و شنواتر از باقي هستي...

    در همه ي طوفانهاي زندگي خدا با ماست... با همه ي ما... و هيچ وقت هم نميخواهد ؛ قامت شكسته و خميده ي اشرف مخلوقاتش را ببيند... داده هاي همه ي ما وظيفه ايست بر دوش تك تكمون كه بايد اين وظيفه را در قبال خود و خالقمون به انجام برسونيم.

    هركس با ديد محدود و يا نامحدود خود ميبيند... بسا تنگ نظران و بسا با وسعت ديد... پس از تنگ نظران نبايد ترسيد و با دريا دلان بايد همراه شد...

    خدا در آخر اين دريا به انتظار همه ايستاده تا برسند و با مولانا زمزمه كنند...

    تا ببرند و به او برسند...

    به اميد آنروز

    موفق باشي... و قلمت هميشه تازه و هر روز با نو شدني ديگر زندگي را معنا بخشي...

    پسرك نازنين را ببوس...

    سلام عزيز !

    كجايي ؟ خوبي ؟ مي دونستم مياي ! برا همين هر چند وقت مي اومدم يه سري بهت مي زدم ... تا بالاخره نوشتي !

    خب تا پست بعديت كه ببينيم قرار پيدا مي كني يا نه !

    سلام عزيز
    اطلس نويي كه بافتي بر تو مبارك باد وبايد اعتراف كنم كه چه برازنده ي توست .
    و ما چقدر دلمان براي نوشتن ها و خواندن ها و گفتن ها و شنيدن هايت تنگ شده بود...

    چشم دل باز كن تا كه جان بيني
    آن چه ناديدني است آن بيني
    خوشحالم كه قلم تواناي تو را دوباره لغزان مي بينم.
    مستدام باشي