پس از هر مهي؛ روشنايي خورشيد و رنگين كمان زيبا در انتظار هر مه زده ايست... خورشيدي دل را جلا و روح را شفا خواهد داد.
آنچه برايت سرشته اند... نخواهي توانست تا محوش كني ولو در مه... نوشتن كه از سرشت تو است و يا شايد نوشتن را از تو سرشتند (كه اين بهتر از قبلي است).
خدا هميشه حضور داشته و دارد... هركس به زلالي دل خود دريافت ميكند آنچه را كه بايد... با نشانه ها و آرامش ها كه همه نشاني از حضور اوست... پس خوشحال باش كه نابينا و ناشنوا نشدي ... و بيناتر و شنواتر از باقي هستي...
در همه ي طوفانهاي زندگي خدا با ماست... با همه ي ما... و هيچ وقت هم نميخواهد ؛ قامت شكسته و خميده ي اشرف مخلوقاتش را ببيند... داده هاي همه ي ما وظيفه ايست بر دوش تك تكمون كه بايد اين وظيفه را در قبال خود و خالقمون به انجام برسونيم.
هركس با ديد محدود و يا نامحدود خود ميبيند... بسا تنگ نظران و بسا با وسعت ديد... پس از تنگ نظران نبايد ترسيد و با دريا دلان بايد همراه شد...
خدا در آخر اين دريا به انتظار همه ايستاده تا برسند و با مولانا زمزمه كنند...
تا ببرند و به او برسند...
به اميد آنروز
موفق باشي... و قلمت هميشه تازه و هر روز با نو شدني ديگر زندگي را معنا بخشي...
پسرك نازنين را ببوس...