• وبلاگ : كلمه هاي بي قرار
  • يادداشت : پس از وداع
  • نظرات : 2 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    1ـ يكصد روز از تولد دوباره‏ات گذشت. بار قبلي كه متولد شدي 270 روز در مه بودي. شايد 253 روز ديگر براي كنار زدن مه و چشمك زدن به خورشيد فرصتي كافي باشد:

    ز پيدائي خود پنهان بماندي ... چنين پيدا چنين پنهان كجائي؟

    2ـ عريان قدم به گيتي نهادي. لباسي بر تن تو كردند. چه خوش عرياني دوباره. تو را مسئول حفاظت ايمان كردند. دل پاك خوش دار كه هرگز زندان‏بان خوبي براي ايمان ما نبودي:

    گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن ... شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

    3ـ « نازنين: آن كس كه پرستش از برايش پنجره‏اي است كه او باز مي‏كند و نيز مي‏بندد، هنوز به خانه روح خود درنيامده است، كه پهناي پنجره‏هايش از سپيده دمان است تا سپيده دمان » لازم است كه ابتدا عطار دوره‏گردي باشي تا در پي آن به سپيده دمان وصل برسي.

    4ـ قلب تو از ازل براي دشمني با اين ژنده و بافت اطلس نو سرشته شده بود:

    گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ ... يارب! اين قلب‏شناسي ز كه آموخته بود

    5ـ مشكلات ديرپاي زندگي همانيست كه تو را در اين روزها نياز بود. بدون آنها هرگز عرياني را تجربه نمي‏كردي. كنار زدن پرده‏ها، اندك اندك ميسر نيست و عبور از «من» به «او» هرگز سنگر به سنگر نيست. بايد يكباره به دريا فرو روي و نهراسي:

    سعدي اين ره مشكل افتاده است در درياي عشق ... اول آخر در صبوري اندكي پاياب داشت

    6ـ تو خود را بنمايان و به نظاره نشين تا آنگاه تنگ‏نظران و اصحاب اوهام را بيابي:

    در نظر بازي ما بي‏خبران حيرانند ... من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

    7ـ راستي فكر مي‏كردي كه مي‏تواني از اينجا دل بكني؟

    مرا گفتي كه ترك ما بگفتي ... به ترك زندگاني كس بگويد

    8ـ به عنوان آخرين كلام (خود قرينه‏اش را در اين دل‏نوشته بياب):

    دلي كه او بود و همدردم، چنان گم گشت در دلبر ... كه بسياري نظر كردم، دل از دلبر نمي‏دانم

    ---------------------

    «بازگشتت» را جشن مي‏گيرم و در انتظار «بازگشتت» هستم.