اين سوال بي جواب رو از خودمتا حالا هزار دفعه پرسيدمبا کدوم ترانه باز جون ميگيرهنبض اون حنجره ي فيروزه*
پلکاي پنجره رو وا ميکنمتو کوچه زمزمه مهتابهمه پنجره ها خاموشنانگار اين کوچه خلوت خوابه
*
بي صدا اسمتو فرياد ميزنمهق هقم حنجره مو ميبندهدوباره دستاي نا مرئي شبپلکاي پنجره مو ميبنده
بي صدا.. در اين بي صدايي اسم خدارا فرياد ميزنيم...
بي صداتر از هميشه... و دلشكسته تر...
خدا در اين همه بي سرزميني... اين همه فرياد.. اين همه تشنگي.. .و اين همه هق هق هامون براي اسم او... حتما در رحمت خودش را كه هميشه بر ما باز بوده... بازهم بازخواهد كرد و بازهم ما را در آغوش بي انتهاي خويش جاي خواهد داد...
ميگذرد... و بازهم تابش بي منتهاي او بر دل و جان همه ي ما فانوس مهر را روشن خواهد كرد.