خرم آن روز کزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم وز پي جانان بروم
گرچه دانم که به جايي نبرد راه غريب
من ببوي سر آن زلف پريشان بروم
نذر کردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گرانباران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم...
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره کوکبه ي آصف دوران بروم...