چقدر دوست داشتم يحيي و يحيي ها را از نزديک مي ديدم و بر چشمانش بوسه مي زدم، بر گلويش و بر دست هايش ؛ و مي گفتم شرمنده ! شما صداقت خود را اثبات کرديد ، ما چه طور......
کاش مي توانستم به يحيي بگويم ، امروز داغ بر چشمانمان مي زنند و مهر بر دهانمان ، زنجير بر دستانمان و بر پشتمان ، اگر از حدود تعيين شده که روز به روز تنگ مي شود عبور کنيم ، "حد" مي زنند.
آه که چقدر دلم هوس باران کرده است ، دوست دارم باران ببارد ، آنقدر ببارد تا همه ي سياهي ها را پاک کند ، تا تمام زشتي ها را بشويد ، تا ما دوباره قلموهايمان را برداريم ، و دوباره نقش بزنيم ، شايد اين بار نقش هستي را ، زندگي را زيبا نقاشي کرديم !
بزن باران بهاران فصل خون است /
بزن باران که صحرا لاله گون است /
بزن باران که به چشمان ياران /
جهان تاريک و دريا واژگون است /
بزن باران که دين را دام کردند/
شکار خلق و صيد خام کردند/
بزن باران خدا بازيچه اي شد /
که با آن کسب هر گناه کردند/
و نمي دانم جواب آنها که راه قدس را از کربلا ديدند ، به يحيي ها و ... چيست ؟ هنوز هم راه قدس از کربلا مي گذرد ؟ راستي ، باري ديگر کربلايي مي خواهند تا سالها وقتي کودکان ما بزرگ شدند ، يحيي هايي باشند تا از سختي ها و رنج هاي هر روزه شان بنويسند ؟!!! راستي فکر نکرده اند که زمين هاي ما از مين پر است ، ديگر جايي براي مين هاي اضافه نيست !!! راستي خبر ندارند نسل يحيي هاي صادق گذشته است ؟ نسل ما دروغ زياد ديده است ، از روزي که چشم بر دنيا باز کرد، صداقت از نسل ما انتظار بي جايي است .... کاش از صداي سرفه هاي بي امان يحيي و پاکي دلش خجالت بکشند ، و سرزمينم بار ديگر به کربلايي ، براي بازي هاي بچه گانه بر سر قدرت دنيا ، تبديل نشود.......