«اعليحضرت»ها آمده و ميروند و «علم»ها هنوز مينويسند ... «دغدغه»ها هنوز همان است كه چهل سال قبل ...
«من» و «تو» و «ما» هماني هستيم كه بايد: «اسيران روياي پريشان جانشينان خدا» ...
زندگي ميكنيم و هنوز باورمان نيست كه زندگي چيست.
«زندگي يك نوع محكوميت به مرگ است و درست به همين خاطر است كه بايد آن را طي كنيم و بدون قدمي به اشتباه و بدون آنكه يك ثانيه به خواب رويم و بدون آنكه ترديد كنيم كه اشتباه ميكنيم و يا فكر شكستنش را بكنيم بايد آن را طي كنيم» (اوريانا فالاچي)
نه برادر ...
نخواب ... وقت خواب نيست ...
در شهر هنوز خبري هست