شک دارم به ظالم نبودن خدا. شک دارم به عطيه بودن رنج. شک دارم به روشن بودن شمع. شک دارم به بالهاي رنگي پروانه. اما شک ندارم که باران نمي تواند پاک کند غبار غريب غروبهاي بهار و بوسه را از شيشههاي پنجره زيرا که شيشه شکسته است.
کدام شيشه؟ کدام پنجره؟ کدام عدل؟ کدام خدا؟ کدام شکر؟ بايد خنديد ... بايد گريست براي نبودنهايي که سالها در قالب کلمه آموختيم و دروغي بيش نبود.