• وبلاگ : كلمه هاي بي قرار
  • يادداشت : آخرين عاشقانه ي آرام
  • نظرات : 3 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيد مصطفي 
    سلام و آرزوي ديدن رويت

    بگذار قبل از نوشتن به رسم عادت هميشگي يک شعر برات بنويسم
    مي‌تراود مهتاب ، مي‌درخشد شب تاب
    نيست يک دم شکند خواب به چشم کس و ليک
    غم اين خفته‌ي چند
    خواب در چشم ترم مي‌شکند
    نگران با من استاده سحر
    صبح مي‌خواهد ازمن
    کز مبارک دم او آورم اين قوم به‌جان باخته را بلکه خبر
    در جگر ليکن خاري، از ره اين سفرم مي‌شکند
    دست‌ها مي‌سايم ، تا دري بگشايم
    بر عبث مي‌پايم‌، که به‌در کس آيد
    در و ديوار بهم ريخته‌شان ، بر سرم مي‌شکند
    مي‌تراود مهتاب‌، مي‌درخشد شب‌تاب
    مانده پاي آبله از راه دراز
    بر در دهکده مردي خاموش
    کوله بارش بر دوش
    زير لب زمزمه دارد با خود
    غم اين خفته‌ي چند خواب در چشم ترم مي‌شکند
    از آخرين تماس تلفني و قولي که دادي- بگذار در تهران ساکن شوم با هم قرار مي‌گذاريم- براي ديدار چند ماهي مي‌گذرد و من چندي پيش به واسطه‌ي رفقا دريافتم که کوچ!
    چند بار تماس با همراه تو نيز دستم را درون پوست گردو نهاد و ديگر هيچ! بگذريم اقتضاي زندگي در دوران شتر- گاو- پلنگ همين است!!!
    اگر فکاهي نويسان دوره‌هاي گذشته اين سرزمين مي‌دانستند چه مايه سوژه‌هاي ناب و بديع در دوره‌ي ما به وقوع مي رسد حسرت زندگي در زمان ما را داشتند. آرزوي سلامتي و شادکامي براي تو و خانواده‌ي ترا هميشه دارم. راستي چند وقتي است که من هم به کسوت تاهل درآمدم و آغاز فصلي ديگر از زندگي زميني ! تا زندگي آن دنيائي چه خواهد بود! الله اعلم . چه خوب شد دوباره دچار نشدي و رخت از اين مکاره بازار در بردي و از اين بابت خوشحالم. گريز از دچار شدن در چنگ بلاهت هاي بي بديل اين جماعت بي تکليف و حيثيت، لطفي خدائي است باور کن! جز هبا و هدر رفتن کاري ديگر بر نمي‌آيد، اگر سينه سپر کني! چرا که نه رگي مي جنبد و نه خطي نکو مي گشايد! روزگار شتر آبستن است و " زمان نقل علي از زبان ابترهاست". رشته‌هاي عقل و انصاف به سادگي عطسه‌اي گسسته مي‌شوند و به قيمت نشئه‌اي واگذارده مي‌شوند. در چنين روزگاري آيا گرفتار بند و حسر شدن به ارزه است؟!!! خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر، صبح برجا مانده از من مشت خاکستر‌، هيچ آيا برکنند از خواب ، مهربان همسايگانم سر پي امداد؟! سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد ، ميزنم فرياد اي فرياد اي فرياد! بگذريم.... کربلائي آدرس اين وبلاگ رو به من داد منم آمدم و چرخي در اين ميان زدم و نوشتم. باز هم ميام.
    دوستدار تو سيد مصطفي