بعد از فيلم روبان قرمز حاتمي كيا بود كه ديديمش وشنيديم كه : عمليات كربلاي پنج بود كه مجبور به عقب نشيني شديم آتش بود كه از هوا و زمين محاصره مان كرده بود و دستور فرماندهي كه حتي يك زخمي را هم با خود نبريد زيرا لحظه اي درنگ به قيمت از دست رفتن يك نيروي ديگر تمام مي شود با شتاب در حال عقب نشيني بوديم كه پايم سنگين شد مجروحي بر زمين پايم را گرفته بود و نگاهش ملتمسانه از من ميخواست كه او را با خود ببرم فرياد فاز دور عتابم داد كه چرا ايستادي نيرووووو! سريعتر!
پايم رفت و دلم كنار آن دستها ماند حالا سالهاست كه دلم همانجا گيرست و پايسنگيني آن دستها را احساس مي كند
هرچه شوم و هر كه باشمپابند همان دستهايم
از آن شب كه دستهاي تو به سوي من دراز شدانگار عمري ست مي گذرد اما در تمام اين عمر رفته پاهاي خاكيم هر روز آسمان آبي اين زمين تيره را قدم مي زنند و دنبال دستهاي تو مي گردند
اي اولين قسم اي آخرين عهد