یک سفر پژوهشی به واتیکان در پیش دارم که می تواند کارهایم درباره ی « حکمت مسیحی » را تکمیل کند و از این بابت خیلی خوشحالم...
*****
آن شب در ردیف مسافران خطوط هوایی مصر، ناگهان چشمم به مسافری آشنا افتاد : « نانسی عجرم » خواننده ی عاشقانه های لبنان که مسافر قاهره بود...همانطور که به او خیره شده بودم به این فکر می کردم که: دنیا بدون لبنان، و لبنان بدون آزادی، و آزادی بدون موسیقی، و موسیقی بدون نانسی هرگز به قشنگی نبود...بود ؟!
خدا بیامرزد استاد روزگار جوانی مان مرحوم دکتر محمد مددپور را که می گفت : « باید » و « بودن » هر دو از یک ریشه اند و اگر بایدها بهره ای از بودن نداشته باشند اهمیتی ندارند...نانسی چیزی از جنس « بودن » است و این « نباید » ها هستند که باید تکلیف شان را با « بودن » روشن کنند نه بر عکس !
*****
چه آدم های کوچکی هستیم ما... چه دلهای کوچکی داریم ما... چه زود گریه می کنیم... چه زود می خندیم... چه عاشقانه دلتنگ می شویم و چه کودکانه دلخوشی های مان را از دست می دهیم...آخرش یک شب ، کبریت های مان تمام می شوند و در رویای گرم شدن یخ می زنیم و صبح ، تن یخ زده ی مان سنگفرش نگاه های ترحم آمیز می شود !
کاش آنها که قرارست صبح هنگام، دلشان برای ما بسوزد همین امشب دلشان می سوخت... کاش کبریت های مان را می خریدند... کاش اشک های مان را می دیدند... کاش شادی های مان را نمی دزدیدند... کاش « کاش ها » ی مان را می فهمیدند !
نوشته شده توسط محمد در شنبه 85/11/21 و ساعت 8:50 عصر |
نظرات دیگران()