هوای سرد بارانی و بادهای تند زمستانی...
اما پسرک روزنامه فروش همچنان وسط خیابانی در بیروت شرقی ایستاده و روزنامه می فروشد به عابران و ماشین ها...گاهی روزنامه ها رادست به دست می کند تا با بخار دهانش دست یخ زده را رمقی بخشد !
روزهایی که در ضاحیه زندگی می کردم هم « ابوخالد قهوه چی » را یادم هست که در گرما و سرما با چرخ دستی اش کل ضاحیه را دور می زد و به عابران و مغازه ها قهوه می داد
... به هردوشان غبطه می خورم و از همّت و زحمت شان شرمسار می شوم ؛ به گمانم تا وقتی به اندازه ی پسرک و خالد همّت نکنیم و برای پیمودن راه های نرفته رنج نبریم نمی توانیم ادّعا کنیم که کاری کردیم
شاید اگر پسرک و خالد جای ما بودند و انبوه کارهای زمین مانده را در سرما و گرما و رنج انجام می دادند امروز این همه شرمنده ی فرصت های از دست رفته و آرزوهای بربادرفته وچشم های منتظر به پیچ جاده نبودیم !
نوشته شده توسط محمد در شنبه 85/10/16 و ساعت 7:23 عصر |
نظرات دیگران()