جمعه 103 آذر 2: امروز

صبح یکشنبه با ناقوس کلیسای مارنحرا از خواب بیدار شدم و این بار اما در « شهری که دوست می داشتم » ...

سفرم به ایران مثل یک خواب زمستانی ، طولانی بود و مثل یک کابوس ، پریشان...که اگر نبودند آدم هایی که بهانه های زندگی من اند ... بگذریم و حالا برگشته ام با آوار کارهای زمین مانده ( و روشن است که علی و آیدا را زیر این آوار از کار و زندگی انداخته ام ) .

می گویند شرافت هر سرزمین به ساکنان آنست ( شرف المکان بالمکین ) اما به گمانم این حرف درباره ی همه جا صادق نیست...اینجا این ، سرزمین است که به ساکنانش شرافت می دهد ، مادری که این همه طائفه و سلیقه و اندیشه را در آغوش گرفته و پای همه ی رنجها و زخمها صبوری کرده و هفت هزار سالست که « هست » ؛ ایستاده و گیسوانش را به نسیم سپرده تا پرچمی برای آزادی و زندگی باشد !

می دانم که آدمیانی در طول تاریخ این سرزمین آمده اند و رفته اند و هویت خود را به پای لبنان ریخته اند اما همه ی آنها چنان در نام لبنان فنا شده اند که حالا این سرزمین است که خود « کرامت » می بخشد و جادو می کند .

بیروت ، همان « پیرامون » مسجد الاقصی است و مسافتی کمتر از نیمروز کافیست تا در قدس نماز بگذاری و مزار ابراهیم خلیل را زیارت کنی اگر حرامیان حرم بگذارند ؛ بیروت بخشی از همان سرزمین « مبارک » خداست که فرمود: « ...الی المسجد الاقصی الدی بارکنا حوله...» - مسجدی که پیرامونش را مبارک کردیم - ونپرس که چرا در خیابان های شهری که خداوند مبارکش خوانده است کیسه های شنی ریخته اند تا سنگر بسازند که شاید تابستان داغی در پیش باشد... ونپرس که چگونه سرزمین مبارک خدا این گونه در آتش فتنه ها میسوزد؟ همین قدر بدان که تا « خداوندان مقدس زمینی » به جای خدای آسمان برای بندگان و سرزمین های او تصمیم می گیرند این راز سر به مهر خواهد ماند.

... لبنان یکی از حسّاس ترین فصل های عمرش را تجربه می کند و هیچ کس نمی داند تابستان پیش رو فصل آب است یا آتش ؟ به دلم اعتماد می کنم ، شور نمی زند ... صدای نانسی عجرم را بلند می کنم تا صدای اخبار را نشنوم ، اینطوری بهتر است !

 


 نوشته شده توسط محمد در پنج شنبه 86/3/17 و ساعت 12:53 صبح | نظرات دیگران()

بالا

بالا