کافه نشینی را دوست دارم با قهوه ها و پک های عمیق و دودهای غلیظی که با بسیاری از تصمیم ها و تحلیل ها و شادیها و غمهایم گره خورده است ...
در نزدیکی دانشگاه آمریکایی بیروت ، کافه ای هست به نام « بارومتر » که روزگاری پاتوق چپ ها بوده و حالا از آن روزگار ، تنها عکس هایی از چه گوارا و یاسر عرفات بر دیوارش به جا مانده و امروز پاتوق دانشجویانی است که تا پاسی از شب را به بحث و دعوا و تحلیل می گذرانند و بعد از این که تکلیف عالم و آدم را روشن کردند و از گفت و گو خسته شدند بر می خیزند و با صدای الهه های زندگی می خوانند و می رقصند ...بارومتر کافه ی گفت و گو ها و گاه تنهایی های من است .
تهران هم که بودم تقریبا همه ی قرارهای مان را در کافه ها می گذاشتیم : کافه جم یا توت فرنگی یا ... و ساعتها خاطره ؛ اما در آخرین ساعات ماندن در تهران برای قراری کوتاه به کافه تیتر دعوت شدم که پناهی برای روزنامه چی (!) های بی پناه بود و حسّ آشنا و نازنینی داشت ؛ میزبانان خوب کافه تیتر ، نگران حرف و حدیث های تعطیلی آن جا بودند و من چقذر دلم برای شان سوخت ... یاد این بیت ابن فارس افتادم که : « انّ قاضینا لاعمی او تراه یتعمّی / سرق العید کانّ العید اموال الیتامی » ( حاکم ما یا کور است یا خود را به کوری می زند / شادی را هم می دزدد ، انگار شادی هم مال یتیم است و خوردنی است ) خدا کند چراغ آن جا همیشه روشن بماند .
در پنج شنبه بازار شهر بهارنارنج - آن جا که به دنیا آمده ام و بزرگ شده ام - هم کافه ای هست معروف به « کمال » که هرگز این شأن مزخرف نگداشت بروم و در جمع مهمانانش بنشینم ... بچه های کافه ی کمال ورق های زندگی من اند ، باهم بزرگ شده ایم ، زمین خورده و برخاسته ایم ، اشک ریخته و خندیده ایم و از هم چیزها آموخته ایم ...تن هاشان به ناز طبیبان نیازمند مباد .
کافه نشینی را دوست دارم ...در کافه های تهران نفسی کشیده ام و کافه های بیروت را زندگی کرده ام امّا در بارومتر باشی یا کافه تیتر ، این جا باشی یا آنجا ، در جست و جوی خلوتی هستی دور از نگاه همایونی ! خلوتی به لطافت یک قرار عاشقانه یا به عظمت یک گفت و گوی آزادانه ...
نوشته شده توسط محمد در یکشنبه 86/3/20 و ساعت 12:35 صبح |
نظرات دیگران()