به دلایلی - که لابد گفتنی نیست - به دوران « سکوت » پا می گذارم !
از همه ی گفته ها و نوشته ها و ادّعاها و بافته هایم در همه ی جلسات و رسانه ها و این خانه ی کوچک ، شرمسارم و از گوشها و دل های زلالی که در همه ی این سالها مخاطب من بودند شرمسارتر !
نمی دانم بار دیگری که زبان ، باز می کنم و از لاک تنهایی و سکوت بیرون می آیم کی خواهد بود ؟ ... امّا می دانم در چنان روزی تکلیفم را با همه چیز روشن کرده ام : با دلم ، با عقلم ، با دینم ، با عشقم ، با صداقت هایم ، با دروغ هایم ، با پیروزی هایم ، با شکست هایم ، با همه کس و با همه چیز ...
... چیزی برایم نمانده این روزها جز « امید » به کسی که مرا از « عدم » به « وجود » آورد تا شاید دوباره بخواهد لطفی کند و مرا از این عدم نیز به وجود بازگرداند اگر تقدیرم « مرگ » در حیرت و تاریکی نباشد ... بدرود !
** این وبلاگ را تا چند روز دیگر می بندم .
نوشته شده توسط محمد در یکشنبه 86/4/10 و ساعت 11:23 صبح |
نظرات دیگران()