سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 103 آذر 2: امروز

 

بخواب برادر !

دیشب شب مهتاب بود و حبیبی نبود ! تو خواب بودی و چه خوب که خواب بودی !

درشهر خبری نیست برادرم ! بگذار آن چشمهای خسته از سالها بیداری ، کمی بخوابند

سرمای این روزها به سردی همان زمستان هایی است که تو در سلول انفرادی گذراندی اما منبرهای مرحوم کافی در مهدیّه تهران همچنان گرم بود ... تو منتظر آزادی بودی و او منتظر امام زمان !

...به سردی همان روزها که انقلاب سفید شاه ، سیاهی زندان را از چشمهای مردم پنهان نگه می داشت

به سردی آدمک هایی که کوهی از زندگی را به کاهی می فروشند ... کتاب میخورند و تقوی قی می کنند !

بخواب برادرم !

اخبار انتخابات ، فقر و بی خبری مردم را مرور می کنم . آلرژی امنیتی خاورمیانه و ملاحظات اقتصادی پاره ای از قدرت های بزرگ نیز برگهای برنده ی اعلیحضرت اند ، پس همه چیز همان گونه هست که می خواهند باشد ؛ مثل همان روزها که شاه مردم رابه شاهانه ترین دروغ ها فریفت و حزب رستاخیز - تنها حزب قانونی و مجاز ! -  نشانه ی وجود دموکراسی در ایران شد و شاه در اوج ولایت مطلقه اعلام کرد که همین است که هست ! هرکس نمی خواهد پاسپورت بگیرد و برود و مردمی که بی خبر از همه جا قسمت خود را پذیرفته بودند ... همان فصل مرگ و تگرگ که  مسعود بهنود به یادش آورد:

 « ... مدت کوتاهی بود که در زندان تهران برای سیاسیون ، گیرنده تلویزیونی گذاشته بودند تا زندانیان که ‏برخی از آن ها هنوز حاضرند اخبار را نگاه کنند. از شاهد موثّق جان به در برده نقل است که روزی که این ‏صحنه از تلویزیون پخش شد بیژن جزنی رهبر فکری سازمان فدائیان خلق و برجسته ترین چهره فعال به ‏بندافتاده مخالف رژیم در آن زمان، بعد از دیدن آن صحنه آهسته گفت "ما را می کشند ! این نوع تصمیم گیری ‏های از بالا و از موضع قدرت،از آن جاست که شاه با قدرت های جهانی ساخته. در این وضعیت منتقدی ندارد ‏و ما را تحمّل نمی کند."... ‏تنها چهل و پنج روز بعد از تاسیس حزب رستاخیز که جزنی را به آن گمانه ‏زنی رسانده بود، سی زندانی سیاسی را از بقیه همبندان جدا کردند به بهانه ای. شب بیست و نهم فروردین بود ‏که نیمه شبان صدای گلوله در اوین می پیچد. بیژن جزنی به همراه هشت زندانی دیگر(کاظم ذوالانوار، و ‏مصطفی جوان خوشدل از اعضای مجاهدین خلق، و حسن ضیا ظریفی،عباس سورکی،محمد‎ ‎چوپان زاده،سعید ‏کلانتری،عزیز سرمدی واحمد جلیل افشار از چریک های فدائی خلق) را بازجویان و شکنجه گران مست به ‏تپه بالای اوین بردند و شروع کردند به تیرباران آن ها‎ . به همین سادگی گمانه زنی جزنی درست در آمد آن هم بعد حدود یک ماه و نیم. خاطرات اسد الله علم در صبح آن شبی که این حادثه رخ داد (و نمی توانست بدون اجازه شاه بوده باشد) هیچ نشانه ای از واقعه ای ندارد جز شرح این که شام ، ملکه مادر بریتانیا میهمان دربار بود....»

بخواب برادرم ... همه چیز همان گونه پیش می رود که می خواهند ! ما را به شکنجه گران مست خواهند سپرد و فردای آن روز « شام ، مردم میهمان روضه امام حسین خواهند بود » و یک کافی به اندازه ی لازم روضه خواهد خواند و مردم به مقدار کافی خواهند گریست !

بخواب برادرم ... تو و دوستانت به اندازه کافی چشمهایتان را شکنجه کرده اید...اتفاقی نخواهد افتاد !


 نوشته شده توسط محمد در چهارشنبه 86/11/3 و ساعت 3:49 عصر | نظرات دیگران()

بالا

بالا