این دومین یادداشتی است که در فاصله ای کوتاه در رثای مرگ کسی می نویسم !
غروب امروز باخبر شدم که پدر شهید هاشم منتظری به ضیافت فرزندش پیوست و پرده دار را در سوگ سفرش نشاند . فرسنگ ها از دیار دورم امّا خوب میدانم که از امروز مسیر زندگی محمد تغییر خواهد کرد و فرصت آنکه با دوربین اش از هلیاهای زمین تصویربرداری کند را به سادگی نخواهد یافت ... مرگ پدر ابتلای تقدیر اوست هرچند او در محضر نادر ابراهیمی آموخته است که : سنگین ترین دردها چون از صافی زمان بگذرند به چیزی توصیف ناپذیر اما مطبوع تبدیل می شوند و جملگی تلخی ها به چیزی که طعمی بسیار خاص اما به هرحال شیرین دارند
مطمئنم که بر مزار ابوهاشم زیارت عاشورا خواهند خواند و پرده دار در پیشگاه الوتر الموتور تنهایی تازه ای را جشن خواهد گرفت تا شفاعة الحسین یوم الورود را برای پدر به انتظار بنشیند
... پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه هایی بن بست باز می شوند نمی توان جست ، بهتر آنکه پرنده روح دل بر قفس نبندد...پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ؛ پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد...
سلام بر ابوهاشم ، سلام بر فرزندان و همسر صبورش و سلام بر مزرعه ای که حسرت لمس دستهای آن کشاورز مهربان را به قیامت خواهد برد !
نوشته شده توسط محمد در سه شنبه 87/3/21 و ساعت 10:56 عصر |
نظرات دیگران()