عزیز من!
چندی پیش برایت نوشتم که چه خوب است جای کوچکی برای”انتخاب گریستن“باز کنیم!جایی همیشگی،از امروز تا آخرین روز.
و شنیدم که میگفتی-با لبخند-که”در چنین روزگاری اگر کاری باشد که آن را خیلی خوب و ماهرانه بدانیم،همان خوب گریستن است و بس“.
بله،قبول.اما مقصود من،البته،نه گریستن زیر فشارهای جاری،بل”اراده به گریستن“بود؛و میان این دو تفاوتیست.
من با این سخن منظوم موافقم که میگوید:
کلامی که نتوانیاش گفت راست
به غیظ فروخورده تبدیل کن!
اما موافق نیستم که همه چیز را چون نمیتوانی بگویی،آنقدر به غیظ فروخورده تبدیل کنی که یک روز،با گلودردی خوفناک از پا درآیی-بیتأثیری بر زمان و زمانهی خود.
همه حرفهای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن،همچنان که به بغض.بعض حرفهایت را به اشک مبدل کن!روشن است که چه میگویم؟گریستن به جای گریستن،نه.گریستن به جای حرفی که نمیتوانی به تمامیاش بزنی،و در کمال ممکن.
اشک خدای من،اشک...
بدون احساس کمترین خجالت،به پهنای صورت گریستن را دوست میدارم؛اما نه به خاطر این یا آن مسأله حقیر،نه به خاطر دنائت یک دوست،نه به خاطر معشوق گریز پای پر ادا،و آن که ناگهان تنهایمان گذاشت و رفت،و آن که اینک در خاک خفته است و یادش بهخیر،و نه به خاطر خبث طینت آنها که گرههای کور روح صغیرشان را تنها با دندان شکنجه دادن دیگران میخواهند باز کنند...
گریستن به خاطر دردهایی که نمیشناسیشان،و درمانهای دروغین.
به خاطر رنجهای عظیم آن کس که هرگز او را ندیدهای و نخواهی دید.
به خاطر بچههای سراسر دنیا-که ما چنین جهانی را به ایشان تحویل میدهیم و میگذریم...
عزیز من!
اینک سخنی از سهراب به خاطرم میآید،در باب گریستن،که شاید نقطهی پایانی بر این نامه نیز به حساب آید:
”بیاشک،چشمان تو ناتمام است
و نمناکی جنگل نارساست“...
انسان بدون گریه،سنگ میشود.
از کتاب چهل نامهی کوتاه به همسرم(نادر ابراهیمی)
نوشته شده توسط محمد در شنبه 87/4/29 و ساعت 7:44 عصر |
نظرات دیگران()