سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 103 آذر 2: امروز

در این سالهای اخیر که زندگیم دچار تب و تاب (به معنی واقعی کلمه) شده است یاران دبستانی ام (از بیروت تا تهران و شمال و اصفهان و ...) عزیزترین و جان سخت ترین داشته های من بوده اند ... حتی زینبم (همراه مهربان این سالهای تب و تاب) نیز بارها گفته است که « باید خدا را برای داشتن شان شکر کنی »  ...

خوب ! درست به همین دلیل نمی دانم چه کنم با نوشته های تلخم؟!  از یکسو از نگرانی شان عذاب وجدان می گیرم  و از سوی دیگر در همین « خانه ی دورافتاده » هم اگر ننویسم و غر نزنم که خفه می شوم ! بماند که از واکنش های رهگذران دور و نزدیک ، چیزها آموخته ام ...

آن روز (مثل دیروز) نوشته ی تندی خواندم و گفتم « کات ! دیگر غر نمی زنم » امّا سعید نوشت که : « تو کلمه های بی قرار آدم غر می زنه و یبقراری می کنه دیگه ! حالا می خوای کات کنی بهانه ی حرفای مفت دیگرون رو نگیر ! کلمه های بیقرار یعنی بیقراری و غر زدن » ... و باز در نامه ام برای سیّد مصطفی به عالم و آدم غر زدم ... در مجموع با سعید موافقم و دوست دارم بگویم که هرگز و هرگز مأیوس و ناامید نیستم ؛ فقط خیلی خسته ام ! این ترجمه ی روشن همه ی غرزدن های من است ... درست است که دوست داشتم و دارم که « حسرت یک آخ » را بر دل دشمنان زندگی بگذارم ؛ ولی حق دارم در حضور محرمان حرم دردهایم غر بزنم که ، ندارم ؟

به هر حال از همه ی مشورت ها ، دعاها ، نگرانی ها و حتی بد و بیراه هایی که نشانه ی دوست داشتن هاست شرمنده ی خدا و بندگانی هستم که « والله ما رأیت ابرّ و اوفی منهم » ...

خوب می شوم روزی !


 نوشته شده توسط محمد در شنبه 87/6/2 و ساعت 3:18 عصر | نظرات دیگران()

بالا

بالا