سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شنبه 103 آذر 3: امروز

بسیاری از ما ریشه و پیشینه ای داریم مذهبی و خانواده ای اهل آداب و سنن...مثلا من از نماز پدر و چادر مادر و مجالس روضه ی امام حسین ، خاطرات خوشی دارم ویا از دوستان مسجد و هیئت... ( بماند که خودم هم تابلوی سنّتم !) ؛ و اما بعد :

در سال های رویارویی با « فاشیست های وطنی » بارها اتفاق افتاد که وقتی آقایان موسوم به حزب الله و «آقا» ی شان را می دیدم که با چه عواطفی مشغول عزاداری سیدالشهدا هستند و یا آن گونه از خدا و دین حرف می زنند لحظه ای درنگ می کردم و از این رویارویی می ترسیدم...که نکند رضای خدا با راه آنها سازگارتر است تا راه ما؟!...می نشستم و برای هزارمین بار باورهای ما و آنها را مرور می کردم تا سرانجام « اندیشه » بر « عاطفه » غلبه می کرد و باز با اطمینان بر می خاستم و ادامه می دادم ...البتّه هرقدر که اندیشه فربه تر می شود عاطفه ، بیشتر ثبات پیدا می کند ؛ اما این مشکل تا چندی پیش هم گاه سراغم می آمد... تا صبح روز شنبه 30 دسامبر گذشته ، سحرگاه روز عرفه...

من تا عمر دارم آن روز را فراموش نخواهم کرد ؛ روزی که همه ی تردیدهای من پایان یافت و غسل روز عرفه ، غسل آمیختن عاطفه و اندیشه ام شد و مثل همیشه باز شرمنده ی خدا شدم برای نعمتی جدید و معرفتی افزون...

                                                                  * * * * *

ساعت 6 صبح شنبه...تلویزیون الجزیره ، نشان می دهد صدام حسین را که قرآن به دست دارد و با ظاهری آرام ، طناب دار را می پذیرد ؛ وقتی بر پله ی اول پا می گذارد « یا الله » می گوید و سپس 2 بار شهادتین بر زبان جاری می کند و سرانجام « اشهد ان محمد   » دیگر صدایی نمی آید و تمام !

من این تصویرها را می بینم و می لرزم...عرق سردی تنم را پوشانده است...یک لحظه - درست مثل فیلم ها - تصویرهای کودکان و زنان و مردان حلبچه ، پیکرهای مانده در نیزارهای ام الرصاص ، زندان های مخوف و اسیران فراموش شده و ...در ذهنم رژه می روند...اما طنین « شهادتین » صدام آسوده ام نمی گذارد...آخر این دیگر دیپلماسی نیست ، لحظه ی مرگ است ، لحظه ی باور !

ساعاتی بعد ( غروب روز عرفه و شب عید الاضحی ) فلسطینی های مقیم حومه ی بیروت ، سر در اردوگاه شان را با پرچمی آذین بسته اند که بر آن نوشته است : لن ننساک ایها القائد الشهید صدام حسین ( ای رهبر شهید...هرگز تو را از یاد نمی بریم ) وعکس بزرگی از صدام در دادگاه !

                                                                  * * * * *

آن روز آنچه که برایم تا پیش از آن « علم الیقین » بود به « عین الیقین » تبدیل شد و دریافتم که چگونه می توان وحشیانه ترین دیکتاتوری را رهبری کرد و ملیون ها آرزو ، احساس و حق حیات را به پای خودکامگی ، قربانی نمود اما « اسطوره » شد...چگونه می شود « صدام » بود اما در جامه ی عارفان در آمد و در تاریخ عرب به عنوان شهید ماندگار شد !

آورده اند که آزمون خداوند برای بندگانش ، گاه از سر مهر است ( و هو ارحم الراحمین ) و گاه از سر مکر ( والله خیر الماکرین )...بیچاره جماعتی که از مکر خدا با « ظاهر مذهب » به جهنم « مذهب ظاهر » سقوط و اندیشه را به پای عاطفه قربانی کنند و از تناول این ذبح نامشروع ، تا ابد اسیر ظلمت توهم بمانند... ولا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه !


 نوشته شده توسط محمد در پنج شنبه 85/10/28 و ساعت 8:48 عصر | نظرات دیگران()

بالا

بالا