به قول رضا يعني به قول كدوم رضا؟؟؟!!!
(جنبه تحقيقي داشت!)
در قبايل عرب همواره جنگ بود.اما مكه زمين حرام بود و سه ماه زمان حرام.يعني كه در آن جنگ حرام است.دو فبيله كه با هم مي جنگيدند تا وارد ماه حرام مي شدند جنگ را موقتا تعطيل مي كردند اما راي آنكه اعلام كنند كه در حال جنگند و اين آرامش از سازش نيست و چون ماه حرام بگذرد جنگ ادامه خواهد يافت سنت بود كه بر قبه خيمه فرمانده پرچم سرخي برمي افراشتند تا دوستان و مردم همه بدانند كه جنگ خاتمه نيافته است
آنها كه به كربلا مي روند مي بينند كه جنگ با پيروزي يزيد پايان يافته و بر صحنه جنگ آرامش مرگ سايه افكنده است
اما مي بينند كه بر قبه حسين پرچم سرخي در اهتزار است:
بگذار تا اين سالهاي حرام بگذرد.
دكتر شريعتي
همون حرف قديم
ما راه رو اشتباه اومديم بايد تمام اين راه اومده رو برگرديم
يه چيزي شبيه پوست اندازي سخته اما ميشه مگه نه؟؟؟
سپاس!
بمان!
از آخر شروع مي كنم :
3) من هم مشابه اين سوال رو از خدا پرسيدم ،و نوشتم ، اما هنوز جوابم رو نداده . امسال هم 16 آذر آمد و رفت . و هرسال به آذران اهورايي نگاهي مي اندازيم و حسرت آزادي كه راحت از كف داديم را مي خوريم . نمروديان به خاطر فرصت سوزي هاي ما و قدر نشناسي هاي ما ، مجال خنديدن پيدا مي كنند. اما قراره كه ما درستش كنيم ديگه ؟؟؟
2) فكر مي كنم راست مي گي ،بايد به گشايش ها ، به آزادي ها ، به رهايي فكر كرد. به قول نسيم شمال :كور شوم ، لال شوم ، كر شوم / ليك محال است كه من خرشوم ، آنها كه همه جا و همه چيز را برما تنگ كردند ، فكر و انديشه و آرزوهاي سبزمان را نمي توانند از ما بگيرند ، مي توانند ؟؟؟
1)اميد داشته باش برادر ، همه چيز درست مي شود . شايد خيلي زود ، شايد خيلي دير ، اما درست مي شود . بالاخره روزي مي آيد كه انسان هم اينجا كرامت داشته باشد و انسان ارزان نباشد . آن روز مي آيد ، من از تاب هر روزه خورشيد ، رسيدن آن روز را مطمئن ترم ....
0) درست است كه دل خوشي اصلا نيست كه بخواهيم ببينيم سيري چند ؟درست است كه قاصدك ها هم هر روز پيغام زندان و تنگ شدن نفس ها و بسته شدن روزنه اي را مي دهند . اما خدا كه هنوز هست ، هنوز او را داريم ... خداي ما بزرگ تر و مهربان تر از تمام اين اندوهها و سختي ها و ... هست .
3- يك به يك بردند و آتش زدند.. يا شايد هم اتش زدند و بردند... و حيف كه من اونجا نيستم... حيف...
2- بزرگترين ظلم به نفس و گناه.. نااميديست... نميذاريم بياد... نميذاريم.
1- يكي قاصدك ميگرفت پرههايش را دونه دونه ميكند و ميفرستاد هوا... يكي ديگه قاصدك ميگرفت و بهش يك بار پيام ميداد و ميفرستادش توي همه ي طوفانها... يكي هم قاصدك را گرفته و نشونده روي شونه هايش... فكر كنم قاصدكه... حسااااااااااااااااااااااااااااااابي خوش حاله... بالاخره يكي را پيدا كرده كه نمي كنه و نميفرستدش...
0- اول...