سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 103 آذر 2: امروز

شب عاشوراست و مردم ، عزادار قافله ای هستند که هزار و اندی سال پیش به کربلا رسید امّا مسلمانان ، قافله را به نیزه ها سپردند و خیمه ها را به آتش...سخنرانان و روضه خوانان بر آن قافله ، دل می سوزانند و به رسم وظیفه ، همه را به « حفظ اسلام » و سنت های دینی دعوت می کنند ؛

...و من امّا ، در آشفتگی این روزها نه نگران اسلام و مذهبم و نه نگران شریعت و سنّت...که این همه ، همان قدر به کار ما می آیند که به کار یزیدیان آمدند !...من - تنها و تنها - نگران انسانی هستم که « به نام خدا » بر او آب می بندند ، آبرویش را به تاراج می برند ، خیمه هایش را به آتش می کشند ، نازها و نیازهایش را ندیده و نشنیده می گیرند و اینهمه را به رسم تقرب به پیشگاه خدا می برند...من نگران رنج ها و محنت هایی هستم که بر « انسان » می رود و هر روزش را عاشورا می کند...

عجبا که حسین بن علی از ورود به جنگ « حق و باطل » نیز پرهیز داشت ( و هزار بهانه آورد تا به مدینه بازگردد و نتوانست )...اما پیروانش برای ورود به جنگ هایی که هزار « اما و اگر » در حقانیت آنها وجود دارد از یکدیگر سبقت می گیرند !

عجبا که حسین بن علی از « کربلای جنگ » شهری ساخت که خاک آن زندگی می بخشد و شفا می دهد ؛ اما پیروانش « شهر زندگی » را کربلا می کنند و بر آن خاک مرگ می پاشند !

عجبا از روزگار وارونه ای که ستیزه جویان ، میراث خواران « وارث آدم » شده اند و ظالمان ، جامه ی مظلومان به تن کرده اند و بر ستون شهادت ، سقف ولایت زده اند !

سرم سنگین است...خسته ی راهم... و آشفته ی صدای مضطرب مردی که هنوز مرا به خود می خواند :« کیست مرا یاری کند؟ »


 نوشته شده توسط محمد در دوشنبه 85/11/9 و ساعت 7:16 عصر | نظرات دیگران()

بله...متأسفانه لبنان در سراشیبی جنگ داخلی افتاده ...هرچند هنوز امیدهایی برای نجات هست !

می پرسند : چرا در حالی که لبنان مشهور به آزادی و « فرهنگ مدارا و همزیستی بین ادیان » است دچار درگیری های طائفی می شود و تا مرز احتمال جنگ داخلی پیش می رود ( چنان که در گذشته تجربه شد ) ؟

راستش وقتی از مدارا و همزیستی حرف می زنیم باید مقدماتش را فراهم کنیم ؛ زیرا همه ی ما آدم های متوسطی هستیم با تحمل های متوسط ؛ پس اول باید یاد بگیریم که « قاعده » ی یک جامعه ی رشد یافته بر « احترام به دیگران » است ، اگر بپذیریم این قاعده را می شود از « استثنا » ها کریمانه عبور کرد...حتی آدم های متوسط هم می توانند اشتباهات موردی را ندیده بگیرند و گذشت کنند.

این اتّفاقیست که در غرب متکثّر افتاده...آنها با تمرین احترام به دیگری « پیشگیری » را شروع کردند تا نوبت به  « درمان تحمّل » نرسد مگر در استثناها ؛ اما اگر توهین و تحمیل ، قاعده شد نمی شود از آدم های متوسط ، انتظار گذشت داشت ...در لبنان با همه ی تاریخ مدارا و همزیستی اش ، گاه برخی به جای آموختن و مراعات آن قاعده و حفظ این میراث گرانبها ، تاریخ عروس فرهنگی خاور میانه را آلوده می کنند ...و چه بگویم :

  مدتی است نبرد ژنرال ها با خطابه های سرشار از نفرت آغاز شده است : از ژنرال حسن نصرالله ( حجت الاسلام سابق ) تا ژنرال محمد قبانی ( مفتی سابق اهل سنت ) تا مردان همیشه ژنرال مسیحی ...خطابه هایی که تا کنون چندین کشته و صدها مجروح به جای گذاشته است.

میدانید که بی طرف نیستم و نمی خواهم باشم...ترجیح میدهم هرجای دنیا که هستم در جبهه ی دموکراسی ، آزادی و حقوق بشر قرار بگیرم تا در جبهه ی ایدئولوژی ، غرور و ترور...اما وقتی باب جهنم جنگ باز می شود دیگر فرقی نمی کند چه کسی آغاز کننده ی بازی بوده است...همگی اشتباه می کنند !


 نوشته شده توسط محمد در شنبه 85/11/7 و ساعت 7:32 عصر | نظرات دیگران()
با شروع دوباره ی درگیری ها ، در بیروت امشب حکومت نظامی اعلام شد ( برای نخستین بار پس از جنگ داخلی 1975 ) و عبور و مرور در شهر ممنوع است و مدارس و دانشگاهها تا دوشنبه تعطیل شد.نخست وزیر هم به صراحت از پشتیبانی ایران و سوریه از ناامنی ها و اشوب ها انتقاد کرد...روایت علی را از پنج شنبه ی سیاه بخوانید.
 نوشته شده توسط محمد در جمعه 85/11/6 و ساعت 3:47 صبح | نظرات دیگران()

شورش حزب الله و هم پیمانانش برای سرنگونی دولت منتخب اکثریت ، با 6 کشته و 133 مجروح ( از موافقان و مخالفان دولت ) متوقف شد و آنها موفق شدند با بستن فرودگاه و خیابان های شهر و همه ی جاده های اصلی منتهی به پایتخت و نیز سیاه کردن آسمان آبی بیروت از دود لاستیک ها و غبار خاکریزها ، کشور را فلج کنند و آن را به عنوان نمایش قدرت به دولتی تقدیم کنند که جرمش اینست که نمی خواهد « مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل » بگوید و ترجیح میدهد به جای برنامه ریزی برای شهادت خود و نابودی دیگران به دنبال راههای زندگی بگردد !

...بیچاره دست هایی که کاری جز اسلحه به دست گرفتن و خاکریز ساختن بلد نیستند و می ترسند که مبادا سلاح ، زنگ بزند یا آنها خاک بازی را فراموش کنند ؛ دیگر فرقی نمی کند که طرف مقابل ، اسراییل باشد یا هموطنان...

امروز زندگی ، آرام است اما من و بیروت ، خسته و مبهوت ، نگران فرداییم !

                                     ***************************************

در اوج خستگی خواندم که عطیه ی عزیز برایم به حافظ تفألی زد و پاسخ شنید :

                      خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم   به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم

                           زاد راه حرم وصل نداریم مگر         به گدایی ز در میکده زادی طلبیم...

                                                                     ( دلش شاد و نگاهش همیشه روشن )

 


 نوشته شده توسط محمد در پنج شنبه 85/11/5 و ساعت 5:1 عصر | نظرات دیگران()

1...حدّاقل پست های اخیر علی مهتدی و حاجی واشنگتن و حرف های محسن رضایی رو بخونید تا باور کنید دولت ایران به بن بست رسیده و خطر جدّیست !

2.بعد از گذشت 50 روز از تحصّن بی نتیجه ی هواداران حزب الله برای سرنگونی دولت لبنان ( و منتخب اکثریت پارلمان ) و تشکیل دولتی همسو با سیاست های ایران و سوریه ، تصمیم گرفتند از سه شنبه با گسترش راهپیمایی ها و بستن راههای اصلی فرودگاه ، بندر ، دانشگاه ها و مدارس ، رگهای حیاتی کشور رو قطع کنند ؛ البته دولت هم اعلام کرده که امنیت راهپیمایی ها و روش های مسالمت آمیز و دموکراتیک رو تأمین می کنه اما اجازه نمیده به راهها و مراکز دولتی و مدنی تعرّض بشه ...شرایط ، چندان قابل پیش بینی نیست اما باز صورت غمگین « عروس خسته ی خاورمیانه » این روزها دیدنیست...

3.تازه با خبر شدم « استاد هادی معرفت » درگذشت ؛ دانشمندی بزرگ و متواضع که مدیونش هستم به خاطر پاسخ های عمیقش به پرسش های روزگار حیرانیم...میدونم که جاش خالی میمونه تا همیشه... روحش شاد.

4.امتحانام تموم شده...باید پایان نامه رو آماده کنم ؛ از فیش هایی که جمع کردم میتونم حدس بزنم که کار خوب و تازه ای در میاد و جلسه ی دفاع ، جنجال برانگیز میشه ، موضوع تز ، مرتبط با دغدغه های خودمه : یعنی ارائه ی یک پارادایم برای اصلاح و تحول معرفت دینی بر اساس مبانی فلسفی و فقهی امام موسی صدر ( رهبر روشنفکر شیعیان لبنان در دهه ی 60 و 70 میلادی) .

5.روزهایی به شدت سرد و بارونی گذشت...تا امروز غروب که با دوستان رفتیم « صیدا » - شهری در 35 کیلومتری جنوب بیروت - و تماشای موج های آشفته وبلند دریا و رقص سرد گیسوهای خیس !...دوستانی که وجه مشترکمون ، دلشوره های غریب ( و شاید ناشناخته ) بود...شب ، تو راه برگشت ، همه ساکت بودیم و حرفامونو سپرده بودیم به سیاوش تا بخونه : « من به یاد عطر بارون زده ی گلای پونه / می کشیدم پای خستمو تو جاده / به هوای بوی خونه...» احساس کردم حتی صدای او هم از همیشه نگران تر بود...تو اون لحظات به همدیگه نگاه نمی کردیم شاید برای اینکه بغض اشک ، تو چشمامون نمونه...

...روزهای خوبی نیست ! 


 نوشته شده توسط محمد در دوشنبه 85/11/2 و ساعت 3:12 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

بالا

بالا